24 - ذی‌القعده - اهل آخرت

(خلاصۀ جلسۀ شانزدهم)

اهل آخرت

(سخنرانی سرکار خانم فاطمه میرزایی اهرنجانی در شهر مشهد، 24 ذی‌القعده 1437)

 

معنویت و آخرت را شناختیم و دانستیم دنیای معنوی با دنیای مادی چه تفاوتی دارد. دیگر با خود ماست که چقدر با تصدیق و یقین بر سر این سفرۀ معرفت بنشینیم و بهره ببریم.

در ادامه، برخی از اوصاف اهل آخرت را از حدیث قدسی معراج می‌خوانیم. خداوند در قسمتی از این حدیث، خطاب به پیامبراکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله)می‌فرماید[1]:

"يَا أَحْمَدُ، إِنَّ أَهْلَ الْخَيْرِ وَ أَهْلَ الْآخِرَةِ، رَقِيقَةٌ وُجُوهُهُمْ، كَثِيرٌ حَيَاؤُهُمْ، قَلِيلٌ حُمْقُهُمْ، كَثِيرٌ نَفْعُهُمْ، قَلِيلٌ مَكْرُهُمْ. النَّاسُ مِنْهُمْ فِي رَاحَةٍ وَ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي تَعَبٍ. كَلَامُهُمْ مَوْزُونٌ؛ مُحَاسِبِينَ لِأَنْفُسِهِمْ، مُتْعِبِينَ لَهَا."

ای احمد، همانا اهل خیر و اهل آخرت، چهره‌هایشان نرم، حیایشان زیاد، حماقتشان کم، نفعشان بسیار و حیله‌شان اندک است. مردم از آنان راحت‌اند، اما نفس آنان از خودشان در رنج است. کلامشان موزون است. آن‌قدر از نفس خود حساب می‌کشند که آن را خسته می‌کنند.

کار ناشایست از آنان به سختی برمی‌آید. احمقانه تصمیم نمی‌گیرند و نظر نمی‌دهند. زیاد سود می‌رسانند؛ آن هم بی‌حیله و بی‌ریا، بدون توقع از مردم و صرف‌نظر از مدح و ذمّ آن‌ها. خیال مردم از آن‌ها راحت است که آزاری نمی‌رسانند. اما خود آن‌ها هیچ‌گاه از خودشان راضی نیستند و مدام به خود حساب پس می‌دهند. موزون و هماهنگ سخن می‌گویند و در کلامشان از این شاخ به آن شاخ نمی‌پرند.

"تَنَامُ أَعْيُنُهُمْ وَ لَاتَنَامُ قُلُوبُهُمْ."

چشمانشان می‌خوابد و قلبشان نه.

چشمشان به دنیا، خواب است. همه چیز را می‌بینند و بدی‌ها، دروغ، فریب و خیانت را می‌شناسند؛ اما قلبشان بیدار است و می‌داند که این‌ها پوچ و گذراست. لذا اهمیت و اصالت نمی‌دهند و طوری رفتار می‌کنند که گویی چیزی ندیده‌اند و نمی‌دانند. البته در روابط شخصی و خانوادگی، نه آنجا که مسئول تربیت‌اند یا آنکه به دین و ارزش‌ها ظلم می‌شود.

"أَعْيُنُهُمْ بَاكِيَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ ذَاكِرَةٌ؛ إِذَا كُتِبَ النَّاسُ مِنَ الْغَافِلِينَ، كُتِبُوا مِنَ الذَّاكِرِينَ."

چشمانشان گریان است و قلب‌هایشان اهل ذکر. آنجا که مردم غافل‌اند، آنان ذاکرند.

چشمشان اشک می‌ریزد، به خاطر ذکری که در قلبشان است، نه از سر احساس و عاطفه. اشک آن‌ها از حق‌بینی‌شان است. بر حقیقت اشیاء گریه می‌کنند، نه بر ظاهرشان. چه گریه برای امام حسین(علیه‌السلام) باشد، چه برای مظلومیت خود و چه حتی برای هدایت ظالمی که به آن‌ها بدی کرده است!

"فِي أَوَّلِ النِّعْمَةِ يَحْمَدُونَ وَ فِي آخِرِهَا يَشْكُرُونَ."

در آغاز نعمت، حمد می‌گویند و در آخرش شکر.

ما وقتی خدا نعمت می‌دهد، او را شکر می‌گوییم و به گمانمان حقّ مطلب را ادا می‌کنیم؛ حال آنکه هر شکر، نعمتی است که خودش شکر دیگر می‌طلبد. پس حقیقت شکر، اعتراف به عجز از شکر است. ما نعمت‌ها را برای خودمان می‌خواهیم؛ مثلاً علم می‌آموزیم برای شأن و اعتبار و ثروت و خودنمایی. این، شکر نیست. شکر حقیقی، از عشق برمی‌آید و آن است که وقتی به بنده نعمت می‌رسد، او صاحب نعمت را نشان دهد و آیینۀ او شود. حتی وقتی هم نعمت به آخر می‌رسد و از دستش می‌رود، شکر می‌کند.

این‌گونه بود که معصومین(علیهم‌السلام) حامد حقیقی بودند و محمود شدند؛ چون هرگز خود را ندیدند. ولی ما در نعمت‌ها خود را می‌بینیم. از دست دادن‌ها را هم نمی‌توانیم تحمل کنیم و درنتیجه نمی‌گذاریم او ظهور کند. ما حتی با افزودن کمّیت عبادات، خود را کامل‌تر فرض می‌کنیم؛ حال آنکه باید خود را کنار بزنیم تا "لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ"[2] ظهور پیدا کند. یعنی بفهمیم زیبایی از آنِ اوست؛ چه وقتی به دست می‌آوریم و چه وقتی از دست می‌دهیم.

"دُعَاؤُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ مَرْفُوعٌ وَ كَلَامُهُمْ مَسْمُوعٌ؛ تَفْرَحُ الْمَلَائِكَةُ بِهِمْ؛ يَدُورُ دُعَاؤُهُمْ تَحْتَ الْحُجُبِ. يُحِبُّ الرَّبُّ أَنْ يَسْمَعَ كَلَامَهُمْ، كَمَا تُحِبُّ الْوَالِدَةُ وَلَدَهَا."

دعای آنان نزد خدا بالا می‌رود و سخنشان شنیده می‌شود؛ ملائکه با آنان شادند. دعایشان زیر حجاب‌ها می‌گردد. پروردگار دوست دارد کلامشان را بشنود، همان‌گونه که مادر دوست دارد صدا و سخن فرزندش را بشنود.

پیش از آنکه دهان باز کنند، خدا دعایشان را می‌شنود؛ اما آنان را پشت پرده در قبض نگه می‌دارد، چون دوست دارد باز صدایشان را بشنود. درواقع خدا می‌گذارد آن‌ها در درگاهش دست و پا بزنند؛ چون خودشان خواسته‌اند بهترین تربیت را داشته باشند.

خدایی که فقط ناز ما را بکشد و هرچه می‌خواهیم، بدهد و به هر سازمان برقصد، دوست‌داشتنی نیست؛ بلکه بازیچۀ ضعیفی در دست ماست که امیالمان را برآورده می‌کند. البته زورگویی هم خوب نیست. خدا، خدایی است که هرچه می‌کند، از سر عشق می‌کند؛ مثل مادر که حتی اگر برای تربیت یا سلامت فرزند، چیزی را از او دریغ کند، از سرِ دوست داشتن او و به خیر و صلاحش است و در همان حال هم قربان‌صدقه‌اش می‌رود.

"وَ لَايَشْغَلُهُمْ عَنِ اللَّهِ شَيْ‏ءٌ طَرْفَةَ عَيْنٍ."

و هیچ چیز، آنان را چشم بر هم زدنی از خدا مشغول نمی‌کند.

اهل آخرت، همه چیز دور و برشان هست؛ جمال و جلال، اقبال و ادبار. اما هیچ‌یک از این اشتغالات، حتی لحظه‌ای آنان را از یاد خدا غافل نمی‌کند. برخلاف بسیاری از ما که به دلیل اشتغال به زندگی دنیا، از یاد خدا غافلیم و وقتی هرچه خواستیم، کردیم و قلبمان با کم و زیاد دنیا زیر و رو شد، تازه یاد خدا می‌افتیم و پشیمان می‌شویم.

"وَ لَايُرِيدُونَ كَثْرَةَ الطَّعَامِ وَ لَا كَثْرَةَ الْكَلَامِ وَ لَا كَثْرَةَ اللِّبَاسِ."

و نه غذای زیاد، نه سخن زیاد، نه لباس زیاد نمی‌خواهند.

نه اینکه نخورند، نگویند و نپوشند؛ اتفاقاً خوب زندگی می‌کنند. اما اراده‌شان به این‌ها تعلق نمی‌گیرد و زیاده‌خواه نیستند. لذا اگر هم لازم باشد، می‌توانند ساعت‌ها سکوت کنند یا روزها کم بخورند یا به لباسی قناعت کنند.

"النَّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتَى وَ اللَّهُ عِنْدَهُمْ حَيٌّ قَيُّومٌ كَرِيمٌ."

مردم نزد آنان مرده‌اند و خدا در نزدشان زندۀ پابرجا و باکرامت است.

نه اینکه به مردم اهمیت ندهند؛ بلکه همواره به خدا نظر دارند و در هر کار، طبق قانونی که او گذاشته است، عمل می‌کنند، نه اینکه حرف و نظر مردم را معیار کار خود بگیرند. بسیار دیده‌ایم ازدواج‌ها، طلاق‌ها، رفت و آمدها و... برای حفظ آبرو یا از ترس حرف مردم شکل گرفته، اما به گناه و اختلاف و فساد کشیده است! درحالی‌که اگر طبق معیار الهی بود، متناسب با شرایط گوناگون، هریک از این‌ها می‌توانست کار درست باشد.

"يَدْعُونَ الْمُدْبِرِينَ كَرَماً وَ يُرِيدُونَ الْمُقْبِلِينَ تَلَطُّفاً قَدْ صَارَتِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَهُمْ وَاحِدَةً."

پشت‌کردگان را کریمانه دعوت می‌کنند و روی‌آورندگان را با لطف می‌خواهند؛ دنیا و آخرت نزد آنان یکی شده است.

یعنی کسانی را که از حقّ و خوبی‌ها برگشته‌اند، طوری به خیر دعوت می‌کنند که آبرو و موقعیتشان حفظ شود. آنان به جایی رسیده‌اند که دنیا و آخرت برایشان فرقی ندارد و هردو به آنان خیر می‌رساند.

مصداق حقیقی این حدیث، پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) است. زندگی پیامبر از آغاز، مشکلات بسیار داشت و ایشان در تمام آن‌ها حمد خدا را به جا آورد؛ تا آنکه حقیقتاً احمد و محمود شد. ما هم برای او صلوات می‌فرستیم و صلوات، تنها تشویق او نیست؛ بلکه تلاش برای عروج و حرکت به سوی عالم اوست تا با تبعیت عاشقانه از او، در رتبۀ خود به مقام حمد برسیم و محبوب خدا شویم.

احمد یعنی ستوده. حمد، دو معنا دارد: سپاس، ستایش. سپاس، در مقابل ادراک نعمت و احسان است. اما ستایش، ستودن زیبایی‌هاست، صرف‌نظر از اینکه بهره‌ای از آن به فرد برسد یا نرسد. اغلب ما سپاسگزار خداییم و وقتی نعمتی می‌رسد، می‌گوییم: «الحمدلله، خدا را شکر». اما اهل ستایش، کسی است که حتی در هجوم مشکلات، عشق خدا در وجودش قوی می‌شود. خدا چیزی به او نمی‌دهد و آنچه او حس می‌کند، گرفتن است؛ اما در همان ندادن و گرفتن، می‌بیند که خدا چه‌ها می‌کند.

سپاس در برابر احسان است. معلوم است وقتی خدا نعمت می‌دهد، دوستش داریم. اما آنجا هم که نمی‌دهد، مگر همان خدای زیبای حکیم نیست؟ به راستی احسان کجا و عشق کجا؟ خدایی و قدرت‌نمایی کجا؟

وزنه‌برداری را در نظر بگیرید که وزنه‌های بسیار سنگین را بلند می‌کند و به زمین می‌زند. همه، او را تشویق می‌کنند و هرچه وزنه سنگین‌تر باشد، برایش بیشتر کف می‌زنند. وزنه‌های سبک، ارزش ندارد.

خدا هم برای بندگانش قدرت‌نمایی می‌کند و احمد یعنی ستوده، بنده‌ای است که به هیچ وزنۀ سنگینی احساس درد نمی‌کند؛ چون خود را نمی‌بیند و ظهور حق می‌شود، یعنی قدرت خدا را به تمامی نشان می‌دهد. او در همان سنگینی، لذت قدرت خدا را می‌چشد که: عجب خدایی؛ و بیشتر او را می‌پرستد! در مقابل قدرت خدا خاضع و خاشع می‌شود و آیینۀ قدرت او می‌گردد؛ همین‌طور آیینۀ علم، حیات و همۀ اوصافش.

اما این لذت را به همگان نمی‌دهند. خداوند که رحمتش بر غضبش سبقت دارد، اغلب به ما نعمت می‌دهد. هرجا هم ندهد و باب میلمان نباشد، برایمان سنگین است و نمی‌توانیم ستایش را بچشیم. چرا؟ چون هیچ‌گاه خود را در مقابل قدرت او ضعیف نمی‌بینیم و در مقابل غنا و مالکیتش، فقیر و مملوک. ستایش، نفَس‌های امام حسین(علیه‌السلام) و بانو زینب(سلام‌الله‌علیها) بود که در کربلای بلا در آن همه سنگینی گفتند: "مَارَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً"[3].

 


[1]- بحارالأنوار، ج74، ص24.

[2]- اشاره به آیۀ 45، سورۀ عنکبوت که آثار نماز را بیان می‌کند.

[3]- اللهوف على قتلى الطفوف، ص160.



نظرات کاربران

//